جدول جو
جدول جو

معنی کار بردن - جستجوی لغت در جدول جو

کار بردن
(بَبَ تَ)
ترتیب دادن امور: مردی بود نام او سوفرای، مردی بزرگوار بود اندر عجم از فرزندان منوچهر بود... فیروز را بر وی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد و بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه به وی سپرد تا کار همی برد. (ترجمه طبری بلعمی) ، استعمال کردن. به کار زدن: پشیمان شوم، و چه سود دارد که گردنها زده باشند و خانمانها برکنده و چوب بی اندازه بکار برده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). یا معمائی درآنجا بکار برم... پس لازم باد بر من زیارت خانه خداکه در میان مکه است سی بار. (ایضاً بیهقی ص 318)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
به کاری پرداختن، به کاری مشغول بودن، به کار بستن، به جا آوردن، جنگ کردن، کارزار کردن، عمل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
استعمال کردن. (ناظم الاطباء ذیل بکار). بعمل آوردن. (غیاث). در عمل آوردن. (آنندراج). عمل کردن. ترتیب دادن امور: این حرفها بجز در شمار بکار برند یانی. (التفهیم ص 55). رجوع به کار بردن شود.
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ دَ)
کام بردن از چیزی، متمتع شدن از آن. بهره برداشتن و کام گرفتن از آن چیز. (از آنندراج).
- کام دل بردن، تمتع یافتن. بمراد نایل آمدن:
توان بخامشی از عمر کام دل بردن
دراز میشود این رشته از گره خوردن.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
فعل. عمل. کدح. سعی. (ترجمان القرآن). صنع. (دهار) (ترجمان القرآن). اعتمال. استعمال. عمل کردن: کشتی بانان که اندر رود پرک و اندر رود خشرت کارکنند از آنجا (از نوجکث) باشند. (حدود العالم).
به یک نیمه از روز خوردن بدی
دگر نیمه زو کار کردن بدی.
فردوسی.
بر گفتۀ من کار کن ای خواجه ازیراک
کردار ببایدت بر اندازۀ گفتار.
ناصرخسرو.
گفتارشان بدان و بگفتار کار کن
تا از خدای عز و جل وحیت آورند.
ناصرخسرو.
گر کار کنی عزیز باشی
فردا که دهند مزد مزدور.
ناصرخسرو.
گفت یا قوم اینک کتاب و احکام خدا نوشته در این کتاب بخوانید و در این کارکنید. (مجمل التواریخ و القصص ص 114). گفتند سمعنا و اطعنا بشنویم و بدان کار کنیم. (مجمل التواریخ و القصص ص 115). موسی گفت از لوح نسخه ای گیرید و بخوانید و بر آن کار کنید. (مجمل التواریخ و القصص ص 115).
مدبر نکند کار بگفت عاقل
هرگز نشود بحیله مدبر مقبل.
(سندبادنامه ص 115).
نیکی او بین و بر آن کارکن
بر بدی خویشتن اقرار کن.
نظامی.
گر برین گفته شاه کار کند
خویشتن را بزرگوار کند.
نظامی.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
سعدی.
چون من بنفس خویشتن این کار میکنم
بر فعل دیگران به چه انکار میکنم.
سعدی.
ملک از میان دو ابروی مرد
بدانست حالی که کاری نکرد.
(بوستان).
تو نیز ار بدم بینی اندر سخن
بخلق جهان آفرین کار کن.
(بوستان).
نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا بخلاف آن کار کنی که عین صواب است. (گلستان). چراخدمت پادشاه نکنی تا از مشقت کار کردن برهی گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهائی یابی. (گلستان).
- کار کردن عمله، اشتغال کارگران و مزدوران بشغلی و خدمتی.
، تأثیر کردن، درگرفتن. اثر کردن. کارگرشدن: پس شراب اندر بهرام کار کرد و آن زن پیش وی نشسته بود. (ترجمه طبری بلعمی).
از آن پس که چون آب گردد برنگ
کجا کرد یارد بدو کار رنگ.
فردوسی.
این نامها بر دل امیر کار کرد. (تاریخ بیهقی ص 409).
ضعیف و سرافکنده و سوگوار
بر او کرده ادبار ایام کار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نیستم آن من که سلاح فلک
کار کند بر زره و جوشنم.
ناصرخسرو.
شاه بشراب مشغول بود و شراب در او کار کرده بود. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). یکی یاقوت که از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرها، ناگدازنده است و هنر وی آنک شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند. (نوروزنامه). استادان از بلیناس عظیم خیره ماندند و حسد در ایشان کار کرد. (مجمل التواریخ والقصص). عاقبت هستی جوانی و مستی نبید اندر او کار کرد و با او گرد آمد. (تاریخ بخارا).
غصه بر هر دلی که کار کند
آب چشم آتشین نثار کند.
خاقانی.
تماشای او در دلش کار کرد
بپایش بجنباند و بیدار کرد.
نظامی.
که این غم در دل من کار کرده ست.
تنم چون نرگس بیمار کرده است.
نظامی (الحاقی).
جهان خسرو آهنگ پیکار کرد
به بدخواه بر چشم بد کار کرد.
نظامی.
نرم کرد آن غم درشت مرا
در جگر کار کرد و کشت مرا.
نظامی (هفت پیکر ص 327).
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب
شب و روز از او خانه در کندوکوب.
(بوستان).
خانه عشق در خراباتست
نیکنامی درو چه کار کند.
سعدی (طیبات).
حاک السیف فیه، کار کرد شمشیر در آن. ما احاکه السیف، کار نکرد شمشیر در آن. (منتهی الارب). خدا مالی بدو دهد که نه آب در آن کار کندو نه آتش.
- کار کردن ساعت، حرکت چرخها و عقربه های ساعت، وقت شماری ساعت.
- کار کردن مسهل، روان شدن شکم توسط مسهل. اثر کردن مسهل. دفع کردن فضول معده از مخرج اسفل، بعمل آمدن ملین، استفراغ. امشال. امشاء. رجوع به معانی ’کار’ شود.
، دیدن. بدیدن. توانائی نگریستن داشتن: تا چشم کار میکند آب است. تا چشم کار میکند صحراست. تا چشم کار میکند سبزه و چمن است.
- کار کردن بر... اثر کردن در. بریدن. شکافتن. سنبانیدن: و ملاط وی (هرمان مصر) ازجوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. (حدود العالم).
، جنگ کردن. حرب: در میدان جنگ کم از پانصد سوار کار میکردند و یک لشکر بنظاره بودند که چون فوجی مانده شدی فوجی دیگرآسوده پیش کار رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 580)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
حمل بار و نقل کردن آن:
حاجی تو نیستی شتر است ازبرای آنک
بیچاره خار میخورد و بار می برد.
سعدی.
برد هر کسی بار درخورد زور
گرانست ران ملخ پیش مور.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربردن
تصویر کاربردن
ترتیب دادن امور: (مردی بود نام او سوفرای... فیروز را بروی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج - خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه بوی سپرد تا کار همی برد) (تاریخ بلعمی)، بکار زدن استعمال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
((بُ دَ))
بر دوش کشیدن، بردباری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
((کَ دَ))
عمل کردن، به جا آوردن، به کاری پرداختن، تأثیر کردن، کارگر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکاربردن
تصویر بکاربردن
استعمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
للعمل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
Work, Labor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
travailler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
غروب کرد آفتاب، شیر خوردن گوساله پس از دوشیدن گاو، جا افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
працювати , працювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
ทำงาน , ทำงาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
trabalhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
arbeiten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
pracować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
کام کرنا , کام کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
কাজ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
çalışmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
kufanya kazi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
trabajar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
働く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
劳动 , 工作
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
לעבוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
일하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
bekerja
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
трудиться , работать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
werken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
lavorare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
श्रम करना , काम करना
دیکشنری فارسی به هندی